هرکدام از ما در شغلمان با خاطرات و موقعیتهای بامزهای مواجه شده ایم که شاید برای دیگران جالب باشد. یکی از مشاغلی که خاطراتش کمتر نقل شده، به خصوص با زبان طنز، قضاوت است. کتاب «از پشت میز عدلیه» به قلم «امین تویسرکانی» خاطرات شیرینی است از زبان یک قاضی که چند وقت یکبار به سراغ این خاطرات خواندنی خواهیم رفت. با ذکر این نکته که سلسله مطالب ما، شما را از خواندن خود کتاب بینیاز نمیکند.
یک روز پیرزنی در مغازهای دو عدد تن ماهی را پنهان می کند و قصد خارج شدن دارد که مغازهدار متوجه می شود و پلیس را خبر می کند. پیرزن به اتهام سرقت روبهرویم نشسته بود. از آنجا که به تعداد تمام اعیاد رسمی و غیررسمی کارتون «بینوایان» را در برنامه کودک دیده بودم، اصلا دوست نداشتم در نقش بازرس ژاور ظاهر شوم و ژانوالژان را برای دو عدد تن ماهی بازداشت کنم؛ به چند نصیحت اکتفا و دستور آزادیاش را صادر کردم. پیرزن کمی تشکر و چند جملهای هم دعایم کرد؛ اما لنگلنگان چند قدمی رو به بیرون اتاق برنداشته بود که ناگهان ایستاد، برگشت و با کمی مکث شروع کرد به تعریف کردن که: سی سال پیش شوهرش او را رها کرده، فلان کار را کرده و....کمکم پیرزن داشت وارد جزئیات مثبتهجده میشد که میان کلامش پریدم و گفتم: «خب مادر، حالا من چی کار کنم؟» پاسخ داد: «خب من هم از شوهرم و هم از اون... شکایت دارم.» هاج و واج گفتم: «حالا بعد سی سال همین امروز که دستگیرت کردن یاد فلان و شکایت کردن افتادهای؟» خیلی طلبکارانه جواب داد: «خب بله، پس تو اینجا به چه دردی میخوری؟ اون روز که فلان اتفاق افتاد تو کجا بودی؟ »
در حالی که حس میکردم قضیه دارد خیلی فلانی میشود، با هزار لابه و التماس و ببخشید اشتباه از ما بوده و عذرخواهی، پیرزن را راضی به گذشتن از فلان و رفتن کردم. اما نکته اخلاقی این خاطره این نیست که بدهکار را اگر رو بدهی طلبکار میشود بلکه این است که خانمها هیچ چیز را فراموش نمیکنند، حتی بعد از سی سال. آقایان دقت و نکات ایمنی را رعایت کنید.